ماجرای غم انگیز مرد فیلی!
احتمالا برخی از شما فیلم سینمایی معروف “مرد فیلی” را دیده اید. این فیلم داستان تلخ زندگی فردی به نام جوزف کری مریک (Joseph Carey Merrick) را به تصویر کشیده است. وقتی جوزف در تاریخ پنجم آگوست ۱۸۶۲ به دنیا آمد، هیچ مشکلی نداشت و هیچکس فکرش را هم نمی کرد که او روزی به خاطر تغییر چهره و قیافه عجیب و غریبش تا این حد در جهان معروف شود. در ادامه این مطلب با الی گشت همراه شوید تا ماجرای زندگی تلخ و عجیب و غریب مرد فیلی را برایتان بازگو کنیم. مردی که امروزه یادبودی از آن در موزه بیمارستان محل مرگش، همه را به یاد او می اندازد.
مطالب مرتبط: ماجرای خوفناک گناه خواران در انگلستان! ماجرای کشف گوهر نایاب سلطنتی در جنوب انگلستان! + تصویر سفر به دنیای جین آستین در انگلستان
فقط چند ماه بعد از تولد جوزف مریک، اولین نشانه ها از بیماری نادر و ناعلاج او در چهره اش پدیدار شدند. ابتدا تورم هایی عجیب و غریب بر روی لب های نوزاد پدید آمدند و پوست او شروع به تغییر کرد. با گذشت زمان، شرایط جوزف بدتر و بدتر شد. جوزف روز به روز بزرگتر می شد و هرچه که می گذشت به جای یک پسر بچه، به یک هیولای بسیار ترسناک شبیه می شد. علاوه بر اینکه پوست تمامی بدن جوزف کلفت تر شده بود، بخش هایی از بدنش هم به صورت غیر عادی رشد کرده بودند. تمامی این تغییرات در نهایت باعث شدند که مردم نام مرد فیلی را بر جوزف مریک بگذارند.
دستان جوزف: دست چپ جوزف عادی و سالم باقی مانده بود، اما دست راستش به صورت غیر عادی رشد کرد و تغییر حالت داد، به گونه ای که او دیگر هرگز نتوانست از این دست استفاده کند.
سر جوزف: سر جوزف هم به طرزی عجیب و بد شکل رشد کرد و سنگین شد. به طوری که مردم تعجب می کردند که چطور جوزف هنوز هم می توانست سرش را روی گردنش نگه دارد.
متاسفانه چهره عجیب و ترسناک جوزف باعث شده بود که مردم تصور کنند او برای جامعه و فرزندانشان یک تهدید جدی است. افراد بسیار کمی حاضر بودند به او نزدیک شوند، با او هم کلام شوند و باطن او را به طور واقعی بشناسند. باطنی که بر خلاف ظاهرش هنوز یک انسان باقی مانده بود. این نقل قول معروف از زبان خود جوزف مریک گفته شده است:
درست است! ظاهر من چیز عجیب و غریبی است. ولی سرزنش کردن من، سرزنش کردن خداست.
جوزف حاصل ازدواج مری جین (Mary Jane) و جوزف راکلی (Joseph Rockley Merrick) است و در شهر لستر متولد شده است. مادر جوزف هیچوقت متوجه نشد که چرا فرزندش روز به روز تغییر چهره می داد و عجیب تر می شد. او در نهایت به این اعتقاد رسید که به خاطر حادثه ای که در دوران بارداری برایش رخ داده، این بلا سر پسرش آمده است. خود جوزف هم این حرف مادرش را قبول دارد و در اینباره نوشته است:
تغییر شکلی که در من می بینید، به خاطر حادثه ای بوده که برای مادرم اتفاق افتاده است. مادرم به زیر دست و پای یک فیل افتاده و به شدت ترسیده است.
مادر جوزف دوران کودکی بسیار شیرینی را برایش رقم زد و کلی خاطرات خوش برای او ایجاد کرد. اما متاسفانه، زمانی که جوزف تنها ۱۱ سال سن داشت، او درگذشت. در همین زمان، به ناگهان تغییرات چهره جوزف شدید تر شد، تا جایی که او مجبور شد مدرسه را رها کند و خانه نشین شود. مهم تر از همه این بود که جوزف به مراقبت های پزشکی و احساسی نیاز داشت، اما پدرش هرگز این توقعات را برآورده نکرد. تنها پس از گذشت ۱۸ ماه از مرگ مری جین، جوزف راکلی مریک همسر دیگری اختیار کرد، همسری که از قبل فرزندانی زیبا و تنومند داشت. همین جا بود که جهنم واقعی برای جوزف آغاز شد. جوزف هرگز در خانواده جدیدش جا نیفتاد. مادر بزرگ جوزف اعتقاد داشت که او حتی لایق یک ظرف غذا در طول روز هم نیست، چرا که هیچ کاری برای خانواده انجام نمی دهد و فقط مایه سرشکستی است.
تلاش برای فرار از خانه
جوزف چندین و چند بار تلاش کرد تا از خانه فرار کند. البته هیچگاه موفق نشد، چرا که پدرش همواره او را به خانه بر می گرداند. او ادامه زندگی اش را به دنبال شغل و کسب درآمد رفت. برای حدود ۲ سال، جوزف در گوشه یک مغازه کوچک سیگار فروشی، سیگارها را دورن جعبه می گذاشت و مرتب می کرد. او تمامی وظایفش را با یک دست انجام می داد، چرا که دست دیگرش غیر قابل استفاده شده بود. بعدها جوزف توسط پدرش به شغل فروشندگی مشغول شد. البته تقریبا هیچکس از او خرید نمی کرد، چرا که مردم با دیدن او وحشت زده می شدند و فرار می کردند. جوزف نوجوان در این کار هم ناموفق بود و به دلیل ناتوانی در کسب درآمد، به یک فرد بی خانمان تبدیل شد. او برای مدت کوتاهی پیش عمویش زندگی کرد.
به دنبال یک شغل مناسب
پس از چند سال کار کردن در محیط های نامطلوب و کم در آمد، جوزف در سال ۱۸۸۴ با سام تور (Sam Torr) ارتباط برقرار کرد. تور مدیریت مجموعه تفریحی و سالن موسیقی شهر را بر عهده داشت. مرد فیلی در این زمان تصمیم گرفت تا به این مجموعه بپیوندد تا بتواند از طریق ظاهر عجیب و غریبش پول در بیاورد. بر این اساس، تور او را یک مرد فیلی معرفی کرد که نصفش انسان و نصف دیگرش فیل است. مردم برای تماشای نمایش جوزف به این مجموعه می آمدند و پول پرداخت می کردند. در یکی از نمایش هایی که در شهر لندن برگزار شد، جوزف با یک جراح به نام فردریک تروس آشنا شد.
دکتر تروس بدن جوزف را به طور کامل معاینه کرد. او متوجه شد که جوزف حتی نمی تواند راحت بخوابد و همواره در حالت نشسته به خواب می رود. تومورها تمامی بدن جوزف را در بر گرفته بودند. با وجود این، جوزف در سلامت کامل به سر می رد و مشکلی نداشت. جوزف برای اجرای یک نمایش دیگر به کشور بلژیک رفت و در آن جا به حال خود رها شد. او حتی زبان مردم بلژیک را هم بلد نبود. او تصمیم گرفت تا به هر نحوی که می شود به انگلستان و نزد دکتر تروس برگردد. او سرانجام به انگلستان بازگشت و توسط دکتر تروس به یک بیمارستان منتقل شد.
جوزف مریک ۴ سال در بیمارستان زندگی کرد و برای اولین بار از زندگی اش لذت برد. او در تاریخ ۱۱ آپریل سال ۱۸۹۰ بر روی تخت بیمارستان از دنیا رفت. دلیل مرگ جوزف، تلاش او برای خوابیدن به حالت درازکش بود. چرا که سر او بر گردنش سنگینی کرد و باعث شکستن گردنش شد. دیوید لینچ، کارگردان مطرح دنیای سینما در سال ۱۹۸۰ فیلم زندگی مرد فیلی را بر روی پرده برد. اما مطمئنا این فیلم هم نمی تواند آن چه را که در طول ۲۷ سال بر سر جوزف کری مریک یا همان مرد فیلی آمده، نشان دهد.
منبع: thevintagenews.com