داستان میداس، مردی با دستان طلایی، تراژدی جنجالی و عجیب، برای همه ی دوران ها از گوشه ای از آرزوهای انسان، در همه ی اعصار است. در میان داستان های افسانه ای و جنگ های فراوان آنان، افسانه ی میداس، بی شک یکی از عجیب ترین و شاید حتی غمگین ترین افسانه های یونانی باشد که روایت می شود. با ما در الی گشت همراه باشید تا مروری بر این افسانه ی عجیب داشته باشیم.
مطالب مرتبط: هزینه های سفر به یونان جزایر بکر و دوست داشتنی یونان + ویدیو
در فرهنگ یونان باستان، افسانه ها و اساطیر فراوانی وجود دارند که هر کدام روایتگر داستانی گاه عجیب و گاه اساطیری است. به هر حال، این افسانه ها، هر چه هستند تاریخ و فرهنگ یکی از بزرگترین و باستانی ترین کشور های جهان را شکل داده اند.یونان، کشوری در جنوب شرقی اروپا و جنوب شبه جزیره ی بالکان است که بدان زادگاه افسانه ها، فلسفه و دموکراسی نیز می گویند. یونان باستان به تمدنی گفته می شود که دوره های زمانی بین قرن ششم تا هشتم قبل از میلاد را در بر میگردد و مملو از افسانه های زمینی و آسمانی است.
میداس
در افسانه های یونان باستان آمده است که پادشاهی به نام میداس در روزگار باستان حکمرانی می کرد و آرزو داشت تا هر چیزی را که به دست می آورد، به طلا تبدیل شود. اداره ی سرزمین های آسیای صغیر بر عهده ی میداس بوده است و با اقتدار بر این سرزمین ها حکومت می کرده است.اما این آرزو و وسوسه ی تحقق آن، لحظه ای از ذهن او خارج نمی شده و تبدیل به یکی از خواسته های اصلی او در طول دوران زندگی اش شده بوده است. میداس به آرزوی خود رسید و قدرت تبدیل کردن هر چیزی را به طلا، به محض اراده به لمس آن را به دست آورد اما او فکر این را نکرد که این موهبت، برکت نیست بلکه به زودی تبدیل به یک نفرین تمام عیار می گردد. به زودی قلعه ی سنگی و معمولی او، تبدیل به قصری مجلل و طلایی شد و هر آن چه که می خواست در لحظه ای تبدیل به طلا می شد. میداس با وجود این که قبل از این موهبت، جز ثروتمند ترین پادشاهان به حساب می آمد، اما همیشه حرص طلا را در زندگی خود داشت و تصور میکرد که بزرگترین عامل شادی در زندگی او، طلاست. از بهترین و لذت بخش ترین تفریحات میداس، شمارش سکه های طلای خزانه و تزئین آنان بود و گاه با آن ها اشکال مختلف می ساخت. او حتی گاهی اوقات بدن خود را با طلا می پوشانید و آرزوی داشتن لباسی از جنس طلای خالص را داشت. کم کم موضوع علاقه ی میداس به طلا و اشیائی از آن جنس، از علاقه تبدیل به یک بیماری و وسواس شد و هر چیزی که جنسی از طلا نداشت را اصلا نمی پذیرفت و به حضور خود قبول نمیکرد و حتی اگر آن وسیله ها، اهدایی از طرف پادشاهان و فرمانروایان بود هم به چشم تحقیر به آن ها نگاه میکرد و این خود باعث تغییر .رفتار او با دیگرانی می شد که بر خلاف خواسته ی او عمل می کردند
دیونیسووس
دیونیسووس یونانی، که عده ای اورا صاحب قدرت تاکستان های زراعت انگور، نوشیدنی، ناظر بر جشن های مقدس و حاصلخیزی زمین می دانند و از طرفی عده ای دیگر، اورا صاحب تجملات و زرق و برق می دانند و اعتقاد داشتند که با راضی نگه داشتن او، رهایی از رنج های مادی دنیوی امکان پذیر است. بر همین اساس نیز مکان های فراوانی با نام و برای او در یونان باستان ساخته می شده است. دیونیسووس، پادشاهی بسیار خوشگذران و البته خودپسند بود.روزی دیونیسووس که در سفر بود، از سرزمین میداس گذر کرد. یکی از همراهان او به نام سیلنس، از بقیه ی افراد عقب ماند و در حالی که بسیار خسته از سفر بود، تصمیم گرفت که از باغ های معروف و مجلل اطراف کاخ میداس عبور کند. خبر به گوش میداس شنید و او پس از شنیدن نام سیلنس، اورا شناخت و دستور داد تا از طرف او وی را به کاخ میداس دعوت کنند و چند روزی را در کاخ میداس بگذراند. دیونیسووس نیز به همراه جامانده ی خویش ملحق شد و مدتی در کاخ مجلل و طلایی میداس اقامت کردند. دیوینیوس که بسیار راضی از مهمان نوازی میداس بود، اورا متقاعد کرد تا به عنوان تشکر از او بپذیرد که هر آرزویی که دارد را برآورده سازد. مشخصا تا الان دیگر همه ی ما می دانیم آرزوی دیرینه ی میداس در زندگی چه بوده است، طلا. او بدون معطلی گفت:می خواهم هر چیزی را که لمس می کنم به طلا تبدیل شود. با وجود هشدار های دیونیسووس، نظر میداس همچنان دستیابی به طلا بود. دیونیسووس هم که خودش از میداس خواسته بود تا آرزویی کند و او برآورده سازد، با تمام هشدارهایی که داده بود ولی چاره ای نداشت و آرزوی او را برآورده ساخت.
میداس، پادشاه طلایی
آرزوی میداس از روز بعد شروع به عمل کردن کرد. روز اول او برای امتحان، یک میز کوچک را لمس کرد و آن میز بلافاصله تبدیل به طلا شد. حدس آن سخت نیست که میداس پس از این که به موهبتش پی برد، با نگاهی به اطرافش، هر چیزی را که میدید، لمس می کرد تا به طلا تبدیل شود. صندلی، فرش، میز، ظرف غذا، هر چیزی که فکرش را بکنید. او گل های رز را لمس می کرد تا به طلا تبدیل شوند. روزی او هوس انگور کرد، اما به محض این که خوشه ی انگور را به دست گرفت، تبدیل به خوشه ی انگوری از طلا شد. کم کم نشانه های نفرین گونه بودن آرزوی برآورده شده اش، ظاهر شد. اتفاقی که برای انگور افتاد، برای نان و آب و غذا هم تکرار شد. از همان لحظه احساس ترس اورا فرا گرفت، در همان لحظه دخترش وارد اتاق شد و وقتی حال پدرش را دید خواست تا او را در آغوش بکشد ولی او هم تبدیل به طلا شد! در آن لحظه اواز دیونیسووس، درخواست کرد تا این نفرین از او گرفته شود اما دیونیسوس ، با تاسف تمام در آن لحظه برای او، کاری نکرد. میداس به رودخانه ای رفت و دستش را داخل رودخانه کرد اما، آن رودخانه هم تبدیل به طلا شد.
دو روایت برای پایان کار میداس
آخراین افسانه، دو پایان دارد. عده ای می گویند میداس آنقدر همه چیز را به طلا تبدیل کرد که در نهایت از گرسنگی تلف شد و عده ای دیگر می گویند که با اظهار پشیمانی او، وقتی به کاخ خویش بازگشت، هرچیزی را که لمس می کرد، دوباره به حالت عادی بازمی گشتند و او از آن زمان تصمیم گرفت تا ثروتش را با مردمش به اشتراک بگذارد و در محضر همه قسم خورد که دیگر پادشاهی طمعکار، نباشد. امروزه از داستان میداس، به عنوان داستانی از عاقبت حرص و طمع و عاقبت آرزوهای طمعکارانه یاد می کنند و با این که افسانه ای یونانی است، اما در همه ی دوران، در کل جهان، از آن به عنوان روایتی عجیب و تامل برانگیز یاد می شود.
منبع:greeka.com
۱ نظرات