ادوارد مورداک
ادوارد مورداک نام مردی از خانواده ی سلطنتی انگلستان و بسیار ثروتمند بود اما بر خلاف بقیه ی اعضای این خاندان و تمام مردمانی که آرزو می کردند حتی لحظه ای بتوانند ذره ای از ثروت او را داشته باشند، او هیچ وقت اساس خوشبختی نکرد و نداشت چرا که او مردی با ۲ صورت بود، صورتی بسیار زشت و تو رفته در پشت سرش که باعث می شد تا هیچ وقت در آینه نگاه نکند! این یک داستان خیالی نیست، می خواهیم داستان زندگی ادوراد مورداک مرد ۲ صورته را بگوییم. با الی گشت همراه شوید:
مطالب مرتبط: رازهای سر به مهر اهرام مصر مجسمه ای که ناجی شهر ریودوژانیرو است!
ادوراد مورداک یکی از اعضای خاندان سلطنتی کشور انگلستان بود که از یک بیماری نژادی بسیار عجیب و نادر رنج می برد، او علاوه بر صورت معمول، یک صورت دیگر هم در پشت سر خود داشت البته که این صورت نمی توانست صحبت کند اما هم می توانست بخندد و هم گریه کند! و عجیب تر از عجیب این که یک صورت ادوارد می توانست بخند و صورت دیگرش گریه کند! خصوصیتی بسیار عجیب و دوست نداشتنی که ادوارد را بسیار آزار می داد و همین باعث شد تا هیچ وقت احساس خوشبختی نکند.
ادوارد برای این موضوع به دکترهای زیادی مراجعه کرد و سعی کرد تا مشکلش را حل کند اما به دلیل نادر بودن این اتفاق و نبود اطلاعات کافی نه دکترها می توانستند و نه آنقدر جرات داشتند که او را عمل کنند.
ادوارد به دکترها التماس می کرد که او را جراحی کنند و صورت شیطانی اش را به گفته ی خودش بردارند، او می گفت که شب ها این صورت با او حرف می زند و به او می گوید که باید کارهای وحشتناکی انجام دهد! او می گفت این صورت شخص دیگری است و با یک نفرین به او چسبیده است. اگر چه دقیقا مشخص نشد که این ها زاییده ی ذهن ادوارد بوده و یا واقعا واقعیت داشته است اما ادوارد مورداک مدتی تحت نظر روانپزشک بوده است و بنا بر گفته های روان پزشکش ادوارد رفتارهای عجیب زیادی داشته است.
ادوارد به سن ۲۰ سالگی رسیده بود اما مانند یک مرد ۱۰۰ ساله رفتار می کرد، او با کسی معاشرت نداشت و از مردم فرار می کرد و البته که دوستان زیادی هم نداشت چون با ظاهر عجیبی که داشت کسی حاضر نمی شد با او دوست شود و متاسفانه چند دوستی هم که در دور و اطراف او بودند، چشمداشت به ثروت او داشتند. ادوارد مورداک نه صبح ها می توانست از دست نگاه های مردم و دور و اطرافیانش در امان باشد و نه شب ها که می خوابید، همانطور که در بالا گفته شد او می گفت شب ها صورت دومش با او صحبت می کند و واقعا هر شب از اتاق او صداهای نجوا مانندی به گوی می رسید و چند بار که خانواده اش در اتاق او را باز کردند دیدند که او در خواب عمیقی به سر می برد.
بعد از این که او از چندین و چند دکتر خواست تا صورت او را عمل کنند و کسی حاضر به انجام این کار نشد، او تصمیم گرفت تا ذهن و فکر ناراحت خود را با یادگیری موسیقی منحرف کند اما تحمل این زندگی آنقدر برای او سخت شد که متاسفانه در سن ۲۳ سالگی اقدام به خودکشی کرد.