جان وایلدی تا به حال هیچ هواپیمایی را هدایت نکرده بود اما زمانی که دوست خلبانش مریض شد، او متوجه شد که اگر می خواهد زنده بمانند، تنها کسی است که باید هواپیما را به زمین بنشاند. هوا در یک روز زیبای پاییزی رو به غروب می رفت که هواپیمای کوچکی برای رفتن به خانه شروع به پرواز کرد. در هواپیمای سسنا اسکایهاک، جان وایلدی یک پدربزرگ ۷۷ ساله و کاپیتان پرواز، دوست دیرینه او حضور داشتند که این اتفاق عجیب رخ داد. الی گشت در ادامه این متن به داستان فرود اضطراری توسط مسافر این پرواز پرداخته است؛ با ما همراه باشید.
مطالب مرتبط: خاطراتی از یک خلبان در هنگام از کار افتادن موتور هواپیما با امن ترین ایرلاین های دنیا آشنا شوید ببینید چه چیزهای مرگباری باعث سقوط هواپیما می شود!
جان وایلدی با اینکه تا به حال هواپیمایی را هدایت نکرده بود، اما پروازهای زیادی با دوستش داشته که با این هواپیمای چهارنفره فرود آمده است. در این پرواز، جان در کنار کاپیتان نشسته بود که او حالش کم کم بد شد. کاپیتان قبل از اینکه بیهوش شود، توانست تنظیمات را به حالت درست در آورد و پس از آن، جان متوجه شد که او تنهای تنهاست.
ما اون روز پرواز خوبی داشتیم، وقتمان را صرف دیدن جاذبه ها و گشت و گذار و لذت بردن از مناظر اطراف کردیم
آن ها که در ارتفاع ۱۵۰۰ پایی پرواز می کردند، مقصدشان فرودگاه سندتفت در کنار شهرتان اسکانثورپ بود که آن ها تنظیم کرده بودند که ۷ غروب فرود بیایند. زمانی که حال کاپیتان کمی بد شد ابتدا به نظر می رسید که مسئله نگران کننده ای نیست و او حتی در مورد این قضیه با جان شوخی هم می کرد؛ اگرچه به سرعت معلوم شد که حال او بدتر از چیزی است که به نظر می رسد.
خلبان سریع گفت کنترل هواپیما رو به دست بگیر و پس از آن کاپیتان سرش را به پشت صندلی چسباند.
جان که فکر می کرد او بیهوش شده چند بار حالش را از او پرسید و هر دفعه با هیچ واکنشی روبرو نشد و او حسابی سرد و کرخت شده بود. جان با خودش فکر کرد که چه باید بکند و سپس کلید را فشار داد تا با برج مراقبت صحبت کند و فریاد زد: «مِی دِی، مِی دِی، مِی دِی (نشان بین المللی برای جلب کمک – به ویژه کشتیرانی و هواپیمایی)». این زمانی بود که جان متوجه شد خودش باید کنترل پرواز را به دست بگیرد.
در پیام اول خود به برج مراقبت او به طرز قابل توجهی آرام بود. من مسافر هستم. خلبان به نظر می رسد بیهوش شده، من خلبان نیستم! جان در سفرهای گذشته خود برخی مواقع توضیحاتی در مورد پرواز شنیده بود و می توانست هواپیما را بالا ببرد، اما در مورد سرعت هیچ چیز نمی دانست.
تنها راه هدایت هواپیما توسط فرمان برای جهت و ارتفاع و دریچه ساسات برای تغییر سرعت بود. او مجبور بود که همه چیز را به سرعت یاد بگیرد اگر می خواست با امنیت کامل به زمین بنشیند. با این حال، جان کامرون، مسئول برج مراقبت که با جان وایلدی صحبت می کرد این مرد به مشکل خورده بود. بدترین اتفاق می توانست سقوط باشد و شانس او برای فرود موفقت آمیز به نظر کمتر از ۳۰ درصد بود
کامرون سعی کرد که جان را آرام کرده و کاری کند که او روی کارهای ساده ای که باید انجام می داد، تمرکز می کرد. جان توانست در فرودگاه کمی دور بزند اما تصمیم طوری گرفته شد که او به فرودگاه بزرگتر هامبرساید در فاصله ۲۰ مایلی برود. همه دیگر پروازها منتقل شدند و یک تیم نجات دریایی به همراه یک هلیکوپتر نجات آماده شدند تا در صورت لزوم کارهایی را صورت دهند. در همین حال، با مدرس پروازی به نام روی مورِی (Roy Murray) در مورد فرود اضطراری توسط مسافر تماس گرفته شد تا به سرعت به فرودگاه آمده و با جان صحبت کند. خوشبختانه با اینکه زمان به سرعت رو به تاریکی می رفت، اما هوا صاف بود و جان توانست با دیدن پل هامبر، جاده اصلی را پیدا کند تا به باند فرودگاه برسد.
می دونستم که باید تا اونجایی که می شه آروم باشم وگرنه همه چیزو از دست می دادم. دوست داشتم زنده بمونم و اگه می ترسیدم حتما به اسلکه برخورد می کردم
یک باند فرعی انتخاب شد، که اجازه داد جان به سمت باد برود تا بتواند فرود خود را کم سرعت کند. سپس در ساعت ۶:۵۶ دقیقه عصر، چیزی حدود ۴۰ دقیقه بعد از آنکه هدایت هواپیما را به عهده گرفته بود، او شروع به کم کردن ارتفاع کرد. نگه داشتن هواپیما در هوا یک چیز بود اما اینکه کسی که تا به حال پرواز هم نکرده بخواهد در تاریکی فرود بیارد، اوضاع را بدتر خواهد کرد. جان می گفت که گم شده بود و هم اینکه باند را نمی دید و هم هیچ چیزی در مورد زاویه سرعت یا فرود نمی دانست. جان مجبور شد اولین تلاشش را لغو کند و در آخرین لحظه به سرعت بالا رفت، زیرا مشخص شد او بیش از حد شیب دارد.
سپس تصمیم بر این شد تا به او دستور بدهند که در باند اصلی فرودگاه که طولانی تر بود فرود بیاید. یک مشکل دیگر این بود که او قادر به روشن کردن چراغ های کابین نبود، بنابراین او نمی توانست کلیدها را درست ببیند. در تاریکی، خیلی راحت بود که اشتباه وجود داشته باشد و اگر جان می ترسید ممکن بود به خانه ها، جاده ها یا پالایشگاه نفت برخورد کند.
من می توانستم چراغ های چشمک زن هواپیما را ببینم که هی محو و شفاف می شوند و این بدترین موقع بود چون به نظر نمی رسید که هیچ چیز تحت کنترل من باشد. من پیش خودم می گفتم خدایا! حالا باید چه کنم؟
فرود اضطراری توسط مسافر دو بار دیگر ناموفق بود و با ۹۰ دقیقه پرواز امکان داشت که سوخت هواپیما نیز تمام شود. دفعه چهارمی که جان به باند نزدیک شد، تیم راهنما متوجه شدند که کاهش ارتفاع او خوب است و به این ترتیب دستور فرود را دادند. او از جاده روبروی باند فرود کرد و به نقطه ای رسید که به او گفتند که همه چیز خوب به نظر می رسد و به راهت ادامه بده. هواپیما چندین بار با پرش هایی همراه بود زیرا با شدت به زمین طوری برخورد کرد که نوک هواپیما رو به پایین بود. فرود اضطراری توسط مسافر در نهایت با موفقیت همراه بود و زمانی که جان به زمین نشست، همه شروع به دست زدن و تشویق او کردند. کاپیتان متاسفانه فوت کرده بود اما جان توانست از این امتحان سخت، سربلند بیرون بیاید.
منبع: express.co.uk