نیروی انسانی مهمترین سرمایه سازمانها است
بنابراین صیانت از جایگاه این سرمایه از وظایف مدیران سازمانها به شمار میآید. به عبارتی افراد بزرگترین «منبع» سازمان هستند زیرا فکورند و عامل تغییر. در واقع تنها منابع نامحدودی که یک سازمان در اختیار دارد، قلبها و مغزهای کارکنان است. اهداف و برنامههایی که مدیران ارشد، میانی و پایه در هر سازمان تهیه و تدوین میکنند، فقط با اتکا به توانایی و شایستگی نیروی انسانی قابل اجرا و تحقق است. پس مهمترین وظیفه هر مدیر در برابر کارکنان سازمان: اول، ارتقای توانایی علمی و اجرایی آنان با آموزش و دوم، جلب مشارکت کارکنان در بهبود مستمر سازمان از راه استقرار نگرش مدیریت مشارکتی است. در ادامه با الی گشت همراه باشید.
مطالب مرتبط: مشارکت کارکنان چه اهدافی را دنبال می کند؟ اهمیت نقش مشارکت در پیشبرد اهداف سازمان
رهبری مشارکت جو
عبارت است از مجموعه گردش کار و عملیاتی که تمام کارکنان و زیردستان یک سازمان را در روند تصمیمگیریهای مربوط به آن سازمان دخالت میدهد و شریک میسازد. مشارکت از لحاظ لغوی شرکت دادن، با هم شریک شدن، سهیم شدن، انجام کار گروهی و نیز بهرهبرداری گروهی است. مشارکت را میتوان فرایند درگیری کارکنان در تصمیمهای استراتژیک – تاکتیکی سازمان به حساب آورد که به صورت رسمی – غیر رسمی در فرم مستقیم – غیر مستقیم و با درجه، سطح و حدود مشخصی اتفاق میافتد.
سیر تکوین رهبری مشارکت جو
مشارکت یک مفهوم قدیمی است که ریشه در اداره امور عمومی و افکار مذهبی دارد و به این عنوان مورد توجه قرار گرفته است. «شورا» مثال مشارکت بر مبنای مشورت در اسلام تحت عنوان قرآن کریم به طور صریح مدیران را مکلف میکند در اموری که نیاز به تحقیق و تفحص دارد بر مبنای مشورت به تصمیمگیری بپردازند. به هر حال، مدیریت مشارکتی علیرغم قدمت تاریخی خود، بعد از انقلاب صنعتی به صورت علمی مورد بررسی قرار گرفت. پیدایش نظریههای کلاسیک، ساختار، تخصص گرایی، عقلایی بودن، و نظم و ترتیب را در سازمانها مورد تاکید قرار دادند.
تضادهایی که فلسفه کلاسیک با روح و روان انسانی داشت، موجب گشت توجه به روابط انسانی معطوف گردد. در سال ١٩٧٢ التون مایو و همکارانش سعی کردند بین شرایط کاری و بهرهوری رابطهای پیدا کنند. این مطالعات برحسب تصادف، اهمیت مدیریت مشارکتی را کشف کرد و رفتهرفته پایهگذاری «روابط انسانی» با تاکید بر جنبههای اجتماعی گروههای کار، مکتب جدیدی به وجود آورد که سعی میکرد مشارکت واقعی را مورد تشویق قرار دهد.
مدیریت مشارکتی با کار اندیشمندانی چون آرجریس (١٩۵۵)، لیکرت (١٩۶١)، هرزبرگ (١٩۶٨) و لاولر (١٩٨۶) رو به رشد نهاد و با اشکال و عناوین مختلف، نظیر مدیریت بر مبنای هدف، نظام پیشنهادها، گروههای بهبود کیفیت، و گروههای خودگردان به حیات خود ادامه داد. امروزه مدیریت مشارکتی به عنوان یکی از عناصر تئوری نئوکلاسیک مطرح است. تئوریهای سازمانی و مدیریتی مختلفی در طول سالها با تاکید بر تصمیمگیری مشارکتی شکل گرفتهاند که مهمترین آنها شامل: مدیریت کیفیت فراگیر (گرانت و همکاران، ١٩٩٢)، یادگیری سازمانی (داگسون، ١٩٩٣)، نظریه قدرتدهی (براون و لاولر، ١٩٩٢) و دموکراسی صنعتی (دربر، ١٩۶٩) است.
مشارکت به نحوههای مختلف در نظامهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی وجود داشته است اما یکی از جلوههای بارز مشارکت «سازمان» است. افراد با تشکیل سازمانها رسیدن به اهداف را آسان میکنند و با مشارکت و همیاری از مزیت همافزایی بهره میبرند. رهبری مشارکتجو در اصل پاسخی است انسانی، عقلایی و کارآمد به نیازهای فرامرتبه. کسانی که با شوق و دلبستگی بسیار به بهروزی سازمان محل خدمت خود میاندیشند و محل کار خود را «خانه» خویش میپندارند. رهبری مشارکتجو فلسفهای است که ایجاب میکند تصمیمگیری سازمانی چنان صورت گیرد که اطلاعات و دروندادها و مسئولیت به پایینترین رده مربوط به آن تصمیم واگذار شود.
مقصود رهبری مشارکتجو اطمینان یافتن از این امر است که کارکنان صالح به گرفتن تصمیمهای موثری بپردازند. سپردن اختیار وسیلهای برای دستیابی به رهبری مشارکتجو است، ساز و کاری است که از راه آن مسئولیت به گروهها یا افراد مسوول داده میشود. درگیر کردن کارکنان ساز و کاری است که از راه آن اطمینان حاصل میشود که اطلاعات و درونداد متناسب به نظام تصمیمگیری داده شده است. از این رو، سپردن اختیار و درگیر کردن را میتوان سنگ بنای فلسفه مدیریت مشارکتجو به شمار آورد. رهبری مشارکتجو بیشتر به بازی بیسبال همانند است که در آن همه اعضا در هر تصمیمی که در سازمان گرفته میشود مشارکت ندارند ولی باید آماده باشند که هرگاه یاری آنها لازم شود به گونه موثر عمل نمایند. در رهبری مشارکتجو، این سازمان و رهبری آن است که زمان مشارکت کارکنان و نیز زمان هدایت کار توسط آنان را تشخیص میدهد.