چگونه گرفتار دعواهای کاری می شویم؟
ما باید یاد بگیریم چگونه با خشونت در محیط کار مواجه شویم؛ اما در ابتدا باید به منبع اصلی تضاد پی ببریم. تضاد در محیط کار به اشکال مختلف خود را نمایان می سازد. در گروه اول افرادی هستند که وانمود میکنند هیچ مشکلی نیست درحالیکه به وضوح مشکل هست! آنها بیشتر از جملاتی شبیه این استفاده میکنند: «من در اینجا مشکلی مشاهده نمی کنم». زمانی که سعی دارید، توضیح دهید مشکلی هست با چنین جواب هایی روبرو میشوید: «رفتارت منطقی نیست». وقتی موضوع بحرانی میشود، کم کم کار به بیاحترامی می رسد: «شما بیش از حد احساساتی هستید» (بهخصوص در مورد خانم ها). در این حالت برای آنکه خودتان را ثابت کنید، امکان دارد هر اقدامی انجام دهید و اغلب به ضررتان است و شما در هر صورت غیرمنطقی به نظر میآیید. در این حالت، شما بازنده هستید و طرف مقابل برنده می شود. در ادامه با الی گشت همراه باشید.
مطالب مرتبط: نقش روابط مناسب در توسعه کسب و کار چگونه یک شرکت منسجم داشته باشیم؟
نوع دیگر تضاد در محیط کار خشونت آشکار هست. افرادی که به این روش عادت دارند، بیشتر ویژگی زورگویی دارند. ویژگی آنها اغلب بسیار رقابتی، بیتوجه به تبعات موضوع و خودشیفته است. این افراد ارزش خود را با برتری ثابت میکنند. این افرادی خطرناک هستند چرا که دوستان بدذاتی دارند که دستورات آنها را اجرا میکنند. اگر در کنارتان چنین افراد قلدر و زورگویی وجود دارد، مراقب باشید.
در انتها، از روشی که من آن را نمیپسندم، صحبت می کنم که آن خشونت انفعالی است. این افراد حامی، منطقی و حتی یاری دهنده هستند؛ اما هجوم آنها شباهتی به حمله ندارد چرا که به خوبی میتوانند سلاح کلامی خود را مخفی سازند.
از عدم توافق و حتی تضاد واقعی در محیط کار نمی شود جلوگیری کرد و این امر دلایل خاص خود را دارد:
در صدر این لیست احساس ناامنی، میل به قدرت و کنترل و عادت به قربانی بودن است که درباره آن توضیحاتی داده می شود.
احساس ناامنی. هر یک از ما درباره یک موضوع خاص آسیب پذیریم. وقتی احساس ناامنی حاصل از این آسیبپذیری در ما به وجود می آید، پی می بریم رفتارمان طوری شده که باعث خجالت میشود. سعی میکنیم اشتباهات را جبران کنیم، از گفت و گوهای سالم می پرهیزیم، همیشه مخالفت کرده و حتی گاهی اوقات بدون دلیل به دیگران ضربه می زنیم و همه این کارها را فقط برای حفاظت از خود انجام میدهیم.
عادت به قربانی بودن. احساس ناامنی میتواند خوب باشد میتواند به این معنا باشد که ما از نقایص خود آگاهی داشته و آماده یادگیری هستیم. بسیاری از افراد برای منافع گروه، قدرت خود را به درستی به کار می بندند. اما در هر صورت، عادت به قربانی بودن، ارزش جبران ندارد. هنوز وجود افرادی که در سازمان همیشه قربانیاند مرسوم است و رفتار آنها کاملا قابل پیشبینی هست.
میل به داشتن قدرت. بیشتر افراد دوست دارند احساس کنند بر زندگی و اعمال خود در همه جا کنترل دارند. ما دوست داریم اثرگذار باشیم. علاقه مندیم افراد را یاری دهیم به اهداف خود دست پیدا کرده و دوست داریم آنطور که شایسته آنیم، مورد قبول دیگران باشیم. این تمایلات طبیعی و سالم هستند: اینکه به دنبال روش هایی برای تاثیرگذاری بر دیگران در جهت پیشرفت گروه باشیم از نشانههای رهبری درست هست. اما متاسفانه بسیاری از افراد مایلند فقط در جهت منافع خود تاثیر بگذارند.
هیچکس بینقص نیست. پس چرا این همه وقت و انرژی بگذاریم تا ثابت کنیم که بینقصیم؟ آیا بهتر نیست که نقصهای خود را پذیرفته تا اینکه کارهای سختی انجام دهیم که به آشفتگی افراد منتهی شود و نتیجه آن چیزی جز بروز تعارض و تضاد در سازمان نیست.
اولین کاری که باید انجام دهیم این است که بپذیریم تضاد در محیط کار واقعی و فراگیر است، و درست به همان اندازهای که دعوا و بحث در قسمت های دیگر زندگی ما اذیت کننده است، دعوا در محیط کار نیز بسیار رنج آور است. دوم، ما باید فرهنگ همدلی و همدردی واقعی با دیگران را در خود به وجود آوریم، چه موضوعاتی آنها را به حرکت وا داشته و اگر جای آنها بودیم چه احساسی داشتیم؟این برخوردها ساده نیستند و همواره این میل در ما وجود دارد که اجازه دهیم تعصب های ذهنی مان بر تصمیمات ما تاثیر بگذارند.
سرانجام: احساسات ما مهم است و باید از همان ابتدا مورد توجه قرار گیرند نه اینکه بعدا به آنها پرداخته شود. به همین خاطر، برخورد با تضاد در محیط کار با خودآگاهی شروع میشود. این نوع از خودآگاهی سطحی نیست، بلکه عمیق بوده و حتما به شما در روابط کاریتان به شما، همکاران و سازمانتان کمک می کند.